ببخشيد شما ثروتمنديد؟
مىخواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه... چشمم به پاهاى كوچك آنهاافتاد كه توى دمپايىهاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بيايين تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.» آنها را داخل آشپزخانه بردم وكنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم.زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد. بعد پرسيد: «ببخشين خانم! شما پولدارين؟» نگاهى به روكش نخنماىمبلهايمان انداختم و گفتم:«من اوه... نه!» دختر كوچولو فنجان را با احتياط روى نعلبكى آن گذاشت وگفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبكىاش به هم مىخوره.» آنها درحالى كه بستههاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجانهاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار درعمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سيبزمينىها را داخل آبگوشت ريختم و همزدم. سيب زمينى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، يك شغل خوب و دائمى، همه اينها به هم مىآمدند. صندلىها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن كوچك خانهمان را مرتب كردم. لكههاى كوچك دمپايى رااز كنار بخارى، پاك نكردم. مىخواهم هميشه آنها را همان جا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
نتیجه اخلاقی:
راستی! هر کدام از ما با یک بررسی اجمالی اینچنین ثروتمند محسوب نمی شویم؟ چرا همیشه ثروت رو با مقایسه این طوری نمی سنجیم؟
+ نوشته شده در شنبه چهارم تیر ۱۳۹۰ ساعت 8:22 توسط توانا
|
با سلام- این وبلاگ با توجه به موضوعات فعلی جامعه ، جوان و عموم مردم در حد بضاعت اینجانب تهیه و مطالب در آن درج میگردد.امید است ضمن رضای حق تعالی مورد پسند شما واقع شود.